چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من