او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
اگر عاصی، اگر مجرم، اگر بیدین، اگر مستم
به محشر کی گذارد دامن عفوت تهی دستم؟
مژده باد ای دل که اینک میرسد ماه صیام
دارد از حق بهر امّید گنهکاران پیام
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی