از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود