عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت