شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
پروندۀ جرم مستند را چه کنم؟
شرمندگی الی الابد را چه کنم؟
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
در شور و شر حجاز تنهاست علی
در نیمهشبِ نماز تنهاست علی
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
آن جانِ جهانِ جود برمیگردد
ـ بر اجدادش درود ـ برمیگردد
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند