گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
این سخن کم نیست دنیا صبحگاهی بیش نیست
شهر پرآشوبِ امکان، کوچهراهی بیش نیست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز