خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است