حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید