همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر