روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست