سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
الا ای سرّ نی در نینوایت
سرت نازم، به سر دارم هوایت
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
هفتاد و دو آیه تابناک افتادهست
هفتاد و دو لاله سینهچاک افتادهست
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمانها وا کرد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
دلا بكوش كه آیینۀ خدات كنند
به خود بیایی و از دیگران جدات كنند
ای گردش چشمان تو سرچشمهٔ هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی