باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت