خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید