آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی