وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
شب آخر هنوز یادم هست
خیمه زد عطر سیب در سنگر
یازده بار جهان گوشهٔ زندان کم نیست
کنج زندان بلا گریهٔ باران کم نیست
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی