داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید