قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود