خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم