ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام