او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم