آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است