مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت