در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد