رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند