خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست