هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید