بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟