کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار