ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس