مولای ما نمونۀ دیگر نداشته‌ست
اعجاز خلقت است و برابر نداشته‌ست
به قرآنی که داری در میان سینه‌ات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی مانده‌ست
شمشیر بردارد هر آن‌کس با علی مانده‌ست
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
تق تق...کلون در...کسی از راه می‌رسد
از کوچه‌های خسته و گمراه می‌رسد
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینه‌ای، آیینه‌ای سر تا به پا نور
زندگی جاری‌ست
در سرود رودها شوق طلب زنده‌ست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
اینجا گرفته‌ست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
دست‌هایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
دارم دلی از شوق تو لبریز علی‌جان
آه ای تو بهار دل پاییز علی‌جان
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
