بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی