ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید