پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
در جام دیده اشک عزا موج میزند
در صحن سینه شور و نوا موج میزند
با آن که آبدیدۀ دریای طاقتیم
آتش گرفتهایم که غرق خجالتیم