دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت