وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
چشمهها جوشید و جاری گشت دریا در غدیر
باغ عشق و آرزوها شد شکوفا در غدیر
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد