ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
اذان بگو که شهیدان همه به صف شدهاند
که تیرها همه آمادهٔ هدف شدهاند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟