نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟