ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
چهقدر بیتو شكستم، چهقدر واهمه كردم!
چهقدر نام تو را مثل آب، زمزمه كردم!
هر سال، ماجرای تو و سوگواریات
عهدیست با خدای تو و خون جاریات
بر نیزۀ شقاوت این فتنهزادها
گیسوی توست، سلسلهجنبان بادها
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟