تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟