نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟