مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را