ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند