میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی