ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
تابید بر زمین
نوری از آسمان
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش