ای آینهدار پنج معصوم!
در بحر عفاف، دُرّ مکتوم
خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است