ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
مثل پرندهای که بیبال و پر بماند
فرزند رفته باشد اما پدر بماند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند