از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار