از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
عمری به اسارت تو بودم ای مرگ
لرزان ز اشارت تو بودم ای مرگ
تو مثل کوی بنبستی، دل من!
تهیدستی، تهیدستی، دل من!
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
دستهگلها دستهدسته میروند از یادها
گریه كن، ای آسمان! در مرگ توفانزادها
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار