موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...