ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم